بارانباران، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

باران

سلام.متولد آذر ماه ١٣٦٣ هستم.اهل شیراز. افتخار این رو داشتم توی زندگیم  با مردی ازدواج کنم که  دنیایی از صبر و مهربونی هست.مردی که تا به حال عصبانیتش رو ندیدم.مردی که هیچوقت خستگی و مشکلات کاریش رو به من نشون نداد.و هیچوقت در قبال خواسته هام نه نگفت.میخوام در مورد ثمره این زندگی مشترک بگم.دختر نازی که با اومدنش و با وجود پاکش مرهمی بود روی غم و اندوه بی پایان من و خانواده م.

سفر امسال...

بعد از یه غیبت نسبتا طولانی بازم سلاااااااااااااام.خوبین؟ اول از همه دخمل مون خیلی خوبه.یه سفر بیست روزه .که خیلی از این سفر میترسیدم ولی عالی بود.میترسیدم از بابت باران.و این راه طولانی.همه ش میگفتم شیطونی نکنه اذیت نکنه.غذاشو چیکار کنم شیرشو چیکار کنم.اصلا راضی به سفر نبودم.ولی خدایی فرشته ای بود باران.اکثرا که خواب بود تو ماشین.وقتی هم بیدار بود با وسایلش و کوله ش بازی میکرد.فداش بشم.اول رفتیم شیراز.سه چهار روز شیراز بودیم و بعد از حدودا دو سال خانواده م رو دیدم.بدون پدر.بعد از دو سال به پدرم سر زدم و هر چی تو دلم بود ریختم بیرون... بعد از شیراز یه روز اصفهان خونه خاله جونم بودیم.بعد هم به طرف رشت حرکت کردیم.دو سه روز رشت و بعد ا...
3 مهر 1392

دو ساله شده دخترممممممم

سلام نفس مامان.زندگیه من.عزیزکم.بزرگترین اتفاق این چند وقته اخیر دو ساله شدن نفس منه.بزرگ شدی.خانم شدی.و البته شیطون.عزیزم،بارانم،امسال نشد تولد خاصی برات بگیریم.هم اینکه تولد وسط امتحانای من بود.و اینکه دوستامون نبودن که بیان و کنارمون باشن.میدونی که ما اینجا غریب هستیم و تنها.اما یه کیک کوچولو گرفتیم و خودمون یه جشن کوچولو گرفتیم.عکساشم سر فرصت میذارم. من فدای تو بشم.عزیدلم.تو همدم منی.منو ببخش اگه کوتاهی میکنم در حقت.تو مامانی رو ببخش. خلاصه که جملاتت سه کلمه ای شدن.تقریبا همه چیز میگی اما به یه طرز شیرییییییییییین.خوردنی.وقتی حرف میزنی دلم میخواد لباتو بجوم. یه کوچولو موقع خواب اذیت میکنی و مامان جان خسته شده.دیشب صدای مامان...
21 خرداد 1392

خبر خاصی نیست...

سلام عزیزکم.خوبی کوچولو.قشنگم؟؟؟؟؟؟من فدای تو بشم که روز به روز شیطون تر و بلاتر میشی.مامانی دیگه داری به مرحله غیر قابل کنترل بودن میرسی.تو میتونی.تمام تلاشت رو بکن گاهی خیلی خسته میشم.تقصیر تو نیست.اما جوابش رو نهایتا تو باید بدی.منو ببخش.خستگیه کار بیرون.کار خونه.درسای مشکل.امتحانا و کلاسا.سر و کله زدن با تو عزیزم....همه باعث میشن که زود عصبی بشم و با شیطنتای تو از کوره در برم و یه برخوردایی بکنم باهات.که بعدش پشیمون میشم ...اما بی فایده س.... بارانم این روزا یه کم لج میکنی مامانی.نگران بودم.مطلب خوندم.دیدم سنت اقتضا میکنه.من باید تحمل کنم که متاسفانه.. منو ببخش بارانم. این روزا دندون 16 رو هم در آوردی به سلامتی.بدون مشکل و اذیت....
24 ارديبهشت 1392

می می نه نه ...

سلام گلکم.خوبی مامان؟امروز دوازده روزه که از شیر گرفتمت عزیزم.ماجرا اینه که بابا حسینی اصرار داشت که شما دیگه می می نخوری.شاید خورد و خوراکت بهتر بشه.شنبه 17 فروردین 92 با استفاده از صبر زرد عملیات رو شروع کردیم.ظهر که از سر کار اومدم بمیرم تا وسط راه پله اومده بودی منتظر ایستاده بودی.من که میدونم واسه چی اومده بودی و ذوق داشتی.خلاصه تا رسیدم صبر زرد و زدم و ...مامان فدات بشه که اینقدر بدت اومد.فکر نمیکردم اینقدر موثر باشه.عجییببب بود.تا امروز که 28 ام هست.دیگه طرفشم نیومدی.چند روز اول خیلی اذیت شدیم.هم من هم تو عزیزم.خیلی دلم سوخت و جیگرم آتیش گرفت برات. پشیمون شده بودم.ولی تحمل کردم.الانم یه کمی نق میزنی ولی خدا رو شکر خیلی بهتری.دیگه حال...
28 فروردين 1392

خیلی وقته پست نذاشتمااااااااا.....

سلام عزیزم.نفس مامان.نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بگم.امتحانای مامان به سلامتی تموم شد.نمرات هم هنوز کامل اعلام نشده.اما همین چند تا ای بدک نبودن.بیشتر انتظار داشتم.خلاصه چه کنم.توانم همین حد بود قشنگم.ترم جدید هم شروع شد و دو جلسه هم رفتیم و بعدشم تعطیلات نوروزی شروع شد. تعطیلات مامان جان رفتن شیراز.مرخصیییییییی.بنده خدا.خیلی شرمنده مامان جان هستیما.بارانم بزرگ شدی خیلی باید قدر دان باشی.خدا حفظش کنه برامون.ما هم موندیم قشم.عمو کامبیز زن عمو و ونداد جون و عموم مهران اومدن پیشمون.29 اسفند تشریف آوردن و ما هم کلی خوشحال.البته بابا نبودش و یه کمی برای من سخت بود.فرداشم که بابا یک ساعت قبل از سال تحویل خودشو رسوند.خلاصه چند روزی که مهمو...
18 فروردين 1392

این چند وقت...

سلام عزیز دلم.قشنگم.خوبی؟خوب که هستی.منم جای شما بودم خوب بودم.آزاد رها.هر کار که میکنی هیچکس هیچی نمیگه.کوچکترین حرکت جدیدت با موجی از قربون صدقه همراههه.من فدای تو بشم. این روزا خیلی شیطون شدی.خیلی.و خیلی زیاد شیرین.همچنان کم حرف.دیشب سوپرایز شدیم وقتی خانم خودکار میخواست و ما بهش نمیدادیمو نهایتا اخم کرد و گفت بدهههههه.همه چشا برگشت طرف این خانوم کوچولو. مامان خسته نشی از این همه صحبت کردن.من قربونت برم که تازه میگی بده.فدات بشم که اینهمه تنبلی.نکنه بلدی و رو نمیکنی. راستی دیروز امتحانای مامان تموم شد.خدا رو شکر خوب بودن.فکر نکنم نمره بدی بگیرم.بستگی به دست نمره اساتید محترم هم داره.به هر حال ترم اول تموم شد.خدا بزرگه.ترم جدید هم سوم...
21 بهمن 1391

باران این روزا....

سلام کوچولوی من.نفسم.عزیزم.دختر نازم.مامان فدات بشه که روز به روز شیرین تر میشی و البته شیطون تر. این روزا خیلی درگیر هستم.ببخش که دیر مطلب مینویسم برات قشنگم.درگیر درسا و امتحانا هستم.از طرفی هم کارای خونه که خدا رو شکر دیروز تموم شد.یه خونه تکونی حسابی هم شد.برای عید.راستی عید مهمون داریماااااا.عمو کامبیز با زن عمو جون با ونداد جون میان پیشمونا.شایدم عمو مهران هم بیادش.که امیدواریم بیادش.مرخصی بدن بهش که بتونه بیاد پیشمون.خدا کنه برنامه عمو کامبیز به هم نخوره که بتونن بیان.فکر کنم حسابی آتیش بسوزونین با ونداد جون.میدونی برای بار اوله که میان خونمون؟عجیبه ها.ولی خب عمو جون به خاطر شغلش و تعهداتی که داره کمتر میتونه مسافرت داخلی بره.به ...
8 بهمن 1391

یلدا

سلام به گلم.به نفسم.خوبی مامان؟حیگرم دیشب یلدا بود.انشاالله که شب خوبی بوده باشه برای همه.برای همه دوستامون.فامیلا.همه و همه. ما هم مهمون داشتیم.امیر حسین دوستت.یادته؟وای وای وای که چقدر شلوغ کردین.چقدر سر به سر هم گذاشتین.ولی خیلی خوش گذشت.میگفتن دیشب ماه گرفتگی شده.اما ما ندیدیم که...دوستای مامانی خواسته بودن اگه چیزی درست کردم دیشب عکسشو بذارم.منم قول دادم.اینم چند تا از عکسا.قبل از اینکه مهمونا بیان گرفتم:   ُ           اینم از عکسا.ببخشید دوستان حول حولی گرفتم.زیاد نتونستم تزیین کنم.عجله ای شدش. تا پست بعد خدانگهدار. ...
2 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باران می باشد